سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
هم نفس
صفحه نخست                  ATOM                 عناوین مطالب            نقشه سایت

نرم افزار پخش مویرگی - پلاک خوان - گیت کنترل تردد

درب خزانه
زیر ویترینی

سه شنبه 94 مهر 14 :: 6:0 صبح ::  نویسنده : ابراهیم فروتن تنها

فقر اینه که 2 تا النگو توی دستت باشه و 2 تا دندون خراب توی دهنت

فقر اینه که رژ لبت زودتر از نخ دندونت تموم بشه

فقر اینه که شامی که امشب جلوی مهمونت میذاری از شام دیشب و فردا شب خانواده ات بهتر باشه

فقر اینه که ماجرای عروس فخری خانوم و زن پسر وسطیش رو از حفظ باشی اما از تاریخ کشورت هیچی ندونی

فقر اینه که از مولوی و رودکی و خیام چیزی جز اسم ندونی اما ماجراهای آنجلینا جولی و براد پیت و سیر تحولی بریتنی اسپرز رو پیگیری کنی

 

فقر اینه که وقتی کسی ازت میپرسه در 3 ماه اخیر چند تا کتاب خوندی برای پاسخ دادن نیازی به شمارش نداشته باشی

فقر اینه که 6 بار مکه رفته باشی و گرسنگی و درموندگی همسایه بغلیت رو ندونی

فقر اینه که فاصله لباس خریدن هات از فاصله مسواک خریدن هات کمتر باشه

فقر اینه که کلی پول بدی و یک عینک دیور تقلبی بخری اما فلان کتاب معروف رو نمی خری تا فایل پی دی اف ش رو مجانی گیر بیاری

 

فقر اینه که حاجی بازاری باشی و پولت از پارو بالا بره اما کفشهات واکس نداشته باشه و بوی عرق زیر بغلت حجره ات رو برداشته باشه

فقر اینه که توی خیابون آشغال بریزی و از تمیزی خیابون های اروپا تعریف کنی

فقر اینه که 15 میلیون پول مبل بدی اما غیر از ترکیه و امارات هیچ کشور خارجی رو ندیده باشی

فقر اینه که ماشین 40 میلیون تومانی سوار بشی و قوانین رانندگی رو رعایت نکنی

فقر اینه که همه جا شعار بدی که دموکراسی می خوای، تو خونه بچه ات جرات نکنه از ترست بهت بگه که بر حسب اتفاق قاب عکس مورد علاقه ات رو شکسته

فقر اینه که کتابخانه خونه ات کوچکتر از یخچالت باشه




موضوع مطلب : فقر, فقر فرهنگی, معنای فقر, حقایق تلخ


نرم افزار پخش مویرگی - پلاک خوان - گیت کنترل تردد

درب خزانه
زیر ویترینی

سه شنبه 94 مهر 7 :: 2:0 صبح ::  نویسنده : ابراهیم فروتن تنها

توی قصابی بودم که یه پیرزن اومد تو و یه گوشه وایستاد …

یک آقای خوش تیپی هم اومد تو گفت : ابرام اقا قربون دستت پنج کیلو فیله گوساله بکش عجله دارم 

آقای قصاب شروع کرد به بریدن فیله و جدا کردن اضافه هاش …
همینجور که داشت کارشو میکرد رو به پیرزن کرد گفت: چی میخوای ننه ؟


پیرزن اومد جلو یک پونصد تومنی مچاله گذاشت تو ترازو گفت: همینه گوشت بده ننه !


قصاب یه نگاهی به پونصد تومنی کرد گفت: پونصد تومن فَقَط اشغال گوشت میشه ننه … بدم؟!!

پیرزن یکم فکر کرد و گفت: بده ننه

قصاب آشغال گوشت های اون جوون رو می کند ومیگذاشت برای پیرزن

جوونی که فیله سفارش داده بود همینجور که با موبایلش بازی می کرد گفت: اینارو واسه سگت میخوای مادر؟!

پیرزن نگاهی به جوون کرد گفت: سگ؟!!

جوون گفت: اره … سگ من این فیله هارو هم با ناز می خوره … سگ شما چجوری اینارو می خوره؟!

پیرزن گفت: میخوره دیگه ننه … شکم گشنه سنگم میخوره …

جوون گفت: نژادش چیه مادر؟!

پیرزنه گفت: بهش میگن توله سگ دوپا ننه …ایناره برای بچه هام میخوام ابگوشت بار بذارم ! 

جوونه رنگش عوض شد … چند تیکه بزرگ از گوشتای فیله رو برداشت گذاشت رو آشغال گوشتای پیرزن … 


پیرزن بهش گفتتو مگه ایناره برای سگت نگرفته بودی؟!

جوون با شرمندگی گفت: چرا ! 

پیرزن گفت: ما غذای سگ نمیخوریم ننه … بعد فیله ها رو گذاشت اونطرف و اشغال گوشتهاش رو برداشت و رفت ! 

قصابه هم شروع کرد به وراجی که: خوبی به این جماعت نیومده آقا … و از این چرندیات  ... 
و من همینجور مات مونده بودم ...




موضوع مطلب : داستان, فقر, داستان واقعی, مطالب خواندنی, داستان تلخ